به یادماندنی ترین جملات پایانی 50 رمان برتر دنیا

به گزارش وبلاگ دوین، در حالی که آغاز یک کتاب ممکن است شکوه و عظمت زیادی داشته باشد، این سرانجام قصه ها است که در حافظه مخاطبان می ماند. خط آخر به طرزی مبهم بر کل رمان سایه می افکند و برای مدت ها فکر شما را به خود مشغول می نماید. از آثار کلاسیکی مانند مزرعه حیوانات جورج اورول گرفته تا بادبادک باز اثر خالد حسینی، به یادماندنی ترین سطرهای آخر آثار ادبی مطرح دنیا را گردآوری نموده ایم.

به یادماندنی ترین جملات پایانی 50 رمان برتر دنیا

1- شرق بهشت

نوشته جان اشتاین بک

و اکنون که لازم نیست کامل باشید، می توانید خوب باشید.

2- گتسبی بزرگ

نوشته اسکات فیتزجرالد

بنابراین ما با قایق ها در برابر جریان حرکت می کنیم و بی وقفه به گذشته برمی گردیم.

3- هری پاتر و جام آتش

نوشته جی کی رولینگ

در تمام این نوزده سال این زخم برای هری دردناک نبود. همه چیز خوب شده بود.

4- بر باد رفته

نوشته مارگارت می چل

بالاخره فردا روز دیگری است.

5- چشمان آنها خدا را دیدن می کرد

نوشته زورا نیل هرستون

او روح خود را صدا زد تا بیاید و ببیند.

6- پیرمرد و دریا

نوشته ارنست همینگوی

و پیرمرد خواب شیرها را می دید.

7- دراکولا

نوشته برام استوکر

بعدها او خواهد فهمید که چرا بعضی از مردان آن قدر او را دوست داشتند و به خاطر او جرات زیادی پیدا می کردند.

8- تنها در برلین

نوشته هانس فالادا

زیرا نوشته شده بود آنچه را که دیدی درو می کنی و آن پسر ذرت خوبی کاشته بود.

9- سارق کتاب

نوشته مارکوس زوساک

من به وسیله انسان ها تسخیر شده ام.

10- موبی دیک

نوشته هرمان ملویل

این راشل حیله گر بود که در کوشش برای پیدا کردن بچه ها گم شده اش، فقط یک یتیم دیگر پیدا کرد.

11- کتاب 1984

نوشته جورج اورول

او عاشق برادر بزرگ تر بود.

12- فیستا: خورشید نیز طلوع می نماید

نوشته ارنست همینگوی

برت گفت: اوه، جک، ما می توانستیم لحظات خوبی را با هم داشته باشیم… آیا این طور فکر کردن زیبا نیست.

13- رومئو و ژولیت

نوشته ویلیام شکسپیر

زیرا هیچ داستانی از غم و غصه نبود، فقط داستان ژولیت بود و رومئواش.

14- معشوق

نویسنده تونی موریسون

معشوق.

15- زندگی پای

نوشته یان مارتل

تعداد بسیار کمی از گم شدگان در دریا می توانند ادعا نمایند که به میزان آقای پاتل در دریا زنده مانده اند و هیچ کدام در مجاورت یک ببر بالغ مجبور به زندگی نبوده.

16- قلب تاریکی

نوشته جوزف کونارد

این پیشنهاد به وسیله یک توده بزرگ از ابرهای سیاه رد شده بود، و آبراه گلآالود آرام به انتهای زمین زیر آسمان ابری تیره و تار گل منتهی می شد و به نظر می رسید که قلب یک تاریکی بزرگ را هدایت می نماید.

17- شکارچی در چاودار

نوشته جی دی سالینجر

جالبه. هرگز به کسی چیزی نگو، اگر این کار را بکنی، دلت برای همه تنگ می گردد.

18- مزرعه حیوانات

نوشته جورج اورول

مخلوقات بیرون نگاهشان را از خوک به انسان می دوختند و از انسان به خوک و دوباره از خوک به انسان می نگریستند. اما هیچ کس نمی توانست بگوید کدام است.

19- زنان کوچک

نوشته لوئیزا می آلکوت

اوه، دخترم، هر چقدر هم که زنده باشی، من هرگز نمی توانم برایت شادی بزرگ تری از این آرزو کنم.

20- طوفان

نوشته ویلیام شکسپیر

همان طور که جنایات را عفو می کنید، بگذارید زیاده روی تان شما را آزاد کند.

21- تار شارلوت

نوشته ایی. بی. وایت

معمولاً پیش نمی آید که کسی همزمان یک دوست واقعی و نویسنده خوبی باشد. اما شارلوت هر دو بود.

22- کشتن مرغ مقلد

نوشته هارپر لی

او چراغ را خاموش کرد و به اتاق جم رفت. او تمام شب آنجا بود و وقتی جم صبح از خواب بلند می شد، در کنارش بود.

23- داستان دو شهر

نوشته چارلز دیکنز

نسبت به آنچه تا به حال انجام داده ام این کار بسیار بسیار بهتری است. شیرین ترین استراحتی است که تابه حال شناخته ام.

24- فرانکشتاین

نوشته مری شلی

او به زودی به وسیله امواج وجودش تسخیر شد و در تاریکی و ظلمات گم شد.

25- در پی آلاسکا

نوشته جان گرین

آخرین کلمه توماس ادیسون این بود: آنجا خیلی زیباست. نمی دانم کجاست، اما معتقدم جایی است که امیدوارم زیبا باشد.

26- مزایای گوشه گیر بودن

نوشته استفان چبوسکی

بنابراین اگر این آخرین نامه من است، لطفاً باور کنید که همه چیز در خصوص من خوب است، و حتی اگر این طور نیست، به زودی همه چیز خوب می گردد و من در خصوص شما همین باور را خواهم داشت. همواره عاشق شما، چارلی.

27- بی نوایان

نوشته ویکتور هوگو

روی این سنگ هیچ نوشته ای نبود. تنها اندیشه ای که در بریدن آن وجود داشت مربوط به لوازم ضروری قبر بود و هیچ هدف دیگری جز این نبود که این سنگ به میزان کافی بلند و آن قدر باریک باشد که یک مرد را بپوشاند. هیچ نامی در روی آن وجود نداشت.

28- بلندی های بادگیر

نوشته امیلی برونته

من در نزدیکی آنها درنگ کردم، زیر آن آسمان مهربان. دیدنی پروانه ها که در میان خرگوش ها بال می زدند و دویدن خرگوش ها را دیدن می کردند. به باد ملایمی که از میان چمن ها می وزید گوش دادم و متعجب بودم که چگونه کسی می تواند خواب ناآرام را برای خوابیدگان در آن زمین آرام تصور کند.

29- جاده

نوشته کورمک مک کارتی

در ژرفای گلن جایی که آنها زندگی می کردند، همه چیز از انسان مسن تر بود و زمزمه های اسرارآمیز می کردند.

30- دختر گمشده

نوشته جیلیان فلین

من چیز دیگری برای اضافه کردن ندارم. من فقط می خواستم مطمئن شوم که آخرین کلمات را در خاطرم دارم. فکر می کنم این را به دست آورده باشم.

31- تبصره 22

نوشته جوزف هلر

چاقو پایین آمد و از چند سانتی متری او عبور کرد، سپس او بلند شد.

32- هرگز مرا رها نکن

به وسیله آنتونی دوئر

فقط کمی صبر کردم، سپس به سمت ماشین برگشتم تا به هر کجا که فکر می کنم علاقه دارم بروم.

33- رنگ بنفش

به وسیله آلیس واکر

اما من فکر نمی کنم که ما اصلاً احساس پیری کنیم. ما خیلی خوشحالیم در واقع، فکر می کنم در جوان ترینی حالتی ام که تا به حال احساس نموده ایم.

34- کلیدهای سارا

نوشته تاتیانا دی روسنای

ما مدت زیادی آنجا نشستیم، تا اینکه ازدحام اطرافمان کم شد، تا اینکه خورشید جابجا شد و نور تغییر کرد. تا زمانی که احساس کردیم چشمانمان می توانند دوباره به هم برسند، بدون اشک.

35- جادوگر شگفت انگیز شهر اوز

نوشته فرانک بام

دوروتی با جدیت گفت: از سرزمین اوز و توتو هم اینجاست. و اوه، خاله ام! خیلی خوشحالم که دوباره در خانه هستم.

36- ارباب پرونده ها

نوشته ویلیام گلدینگ

او روی برگرداند تا به آنها فرصت دهد تا خودشان را جمع نمایند. و منتظر ماند تا چشمانش با تمرکز روی رزم ناو دوردست استراحت کند.

37- ربکا

نوشته دافنه دو موریه

و خاکستر با باد و نمک دریا به سوی ما وزید.

38- سرگذشت ندیمه

نوشته مارگارت اتوود

سؤالی هست.

39- بادبادک باز

نوشته خالد حسینی

من با باد در چهره ام و لبخندی به پهنای دره پنجشیر بر لبانم دویدم.

40- موش ها و انسان ها

نوشته جان اشتاین بک

کرلی و کارلسون از آنها مراقبت کردند. و کارلسون گفت: حالا فکر می کنی چه جهنمی این دو نفر را می خورد؟

41- میدل ساکس

نوشته جفری یوگنیدس

بعد از مدتی مسیر را از گم کردم، خوشحالم که در خانه هستم، برای پدرم گریه می کردم و به آینده فکر می کردم.

42- ماجراهای هاکلبری فین

نوشته مارک تواین

اما فکر می کنم باید جلوتر از بقیه چیزها به این مسأله بپردازم، زیرا عمه سالی او مرا به فرزندخواندگی می پذیرد و تحقیر می نماید، و من نمی توانم آن را تحمل کنم. من قبلاً آنجا بودم.

43- تسخیر عمارت هیل

شرلی جکسون

در داخل، دیوارها صاف ادامه یافتند، آجرها تقریباً به هم رسیدند، کف ها محکم بودند و درها به طرز معقولی بسته بودند. سکوت به طور پیوسته در برابر چوب و سنگ عمارت هیل خودنمایی می کرد، و هر چه آنجا قدم می زد، انگار به تنهایی راه می رفت.

44- غرور و تعصب

نوشته جین آستن

با گاردینرها، آنها همواره صمیمی ترین روابط را داشتند. دارسی، و بعلاوه الیزابت، واقعاً آنها را دوست داشتند. و هر دو حتی صمیمانه ترین تشکر را نسبت به شخصی داشتند که با آوردن او به دربی شایر، وسیله ای برای اتحاد آنها بود.

45- برج تاریک

نوشته استیون کینگ

مرد سیاه پوش از بیابان فرار کرد و تفنگچی هم در پیش آمد.

46- حباب شیشه

نوشته سیلویا پلات

چشم ها و صورت ها همگی به سمت من چرخیدند و با هدایت آنها، مانند یک نخ جادویی، وارد اتاق شدم.

47- بیرونی ها

نوشته اس ای هینتون

وقتی از تاریکی سینما به زیر نور آفتاب روشن بیرون آمدم، فقط دو چیز در ذهنم بود: پل نیومن و راندن به سمت به خانه.

48- صد و یک روز

نوشته آسنه سیرستاد

نورافکن سفید از پشت لاله های نازک می درخشد و سایه های نازکی ایجاد می نماید. نسیم ناگهانی بر فراز دجله، گردبادی کوچک را تشکیل می دهد. از درهای بالکن می گذرد و پرده ها را به پایکوبی در می آورد.

49- اِما

نوشته جین آستن

اما با وجود این کمبودها، آرزوها، امیدها و اعتماد به نفس معیوب، پیش بینی های گروه کوچک دوستان واقعی که شاهد این مراسم بودند، در کمال شادی به طور کامل محقق شد.

50- جایی که موجودات وحشی هستند

نویسنده موریس سنداک

مکس وارد قایق شخصی اش شد و برای خداحافظی دست تکان داد و بیش از یک سال و بعد از هفته ها و در طول یک روز و شب به اتاق خودش رفت، جایی که شامش را در انتظارش دید و هنوز گرم بود.

منبع: Pandora Post, STYLIST

منبع: دیجیکالا مگ

به "به یادماندنی ترین جملات پایانی 50 رمان برتر دنیا" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "به یادماندنی ترین جملات پایانی 50 رمان برتر دنیا"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید